موکب باب الحوائج شهر حر
موکب باب الحوائج شهر حر
تصاویری از محرم و مراسمات مذهبی/,دانلود کليپ بازيگر از شبيه شهر حر,دانلود کليپ فيلم از شبيه شهر حر,دانلود زيباي از شبيه شهر حر

 براى كيست؟ كه در انس و جان عزاست هنوز

عزاى كيست؟ كه صاحب عزا خداست هنوز

گذشت واقعه كربلا ولى جبريل

سياه در برو در فكر كربلاست هنوز 

كدام سرو چمان زين چمن فتاد به خاك

كه پشت پير فلك از غمش ‍ دوتاست هنوز 

هزار سال فزون تر گذشت ، زين ماتم

هزار پاره دل ختم انبياست هنوز

اگر نگشته ، شهيد ستم ، جوانانش

قباى سبز حسن ، نيلگون چراست هنوز 

اگر به ماتم يك اكبر است و يك اصغر

كه شاه تشنه ، قدش ، چون كمان دوتاست هنوز 

جهاد اكبر و اصغر شد از حسن مقبول

كه بهر هر يك از آن چار در عزاست هنوز 

دو اصغر آمده ، عبدالله دگر قاسم

كه دست و پاى عروسش ز خون حناست هنوز 

دو اكبرش يكى احمد يكى ابوالقاسم

كه بهر هر دو سينه رخت مجتبى است هنوز 

دو سرو باغ شهادت ، كه از غم هر يك

چو لاله ، داغ به دلهاى اقرباست هنوز 

دو نوجوان ، كه ز داغ جوانى ايشان

فرات ، غيرت سيلاب ديده هاست هنوز 

ابوالقاسم بن حسن
چون ميدان مبارزه و جهاد امام از مبارزه ياران و انصار و هفت برادر و عموزادگان و نزديكان جان نثار خالى مانده ، نوبت به فرزندان برومند امام حسن رسيد.
در آن حال امام مظلوم به آواز بلند فرمود:
آيا يارى كننده اى هست ما را يارى كند؟ و آيا پناه دهنده اى هست كه ما را پناه دهد؟
چون سرور شهيدان ، دو برازنده سرو گلشن جلال و جمال را آماده شهادت ، آراسته و پيراسته ديد. فرمود:
اى نور ديده هاى برادر و با جانم برابر، و اى قوت روان من غريب دور از وطن ! يارى كنيد حرم محترم جد خود را، تا خداوند عالم شما را بركت و نصرت دهد.
پس آن دو جوانمرد بعد از خواهش و تمناى بسيار، از عموى خود رخصت يافتند، و پيكر خود را با آلات جنگ آراستند، سپس آن دو جوان اهل حرم را وداع كردند و ابوالقاسم ابتدا قدم به ميدان كارزار نهاد و خويش را به قلب لشكر كفار، رسانيده و انبوهى از آنان را به هلاكت رسانيد، نداى احسن و آفرين از دوست و دشمن بلند شد.
هر حمله تنش بدون تقصير

مى شد، سپر هزار شمشير 

آن لشكر بى حياى بى شرم

از روى نبى نكرده آزرم

شمشير به كف به قصد جانش

بگرفته چو صيد در ميانش 

نه دوست شنيده اين نه دشمن

يك لشكر و خصم جان يك تن

كوشيد و نديد كس شكستش

تا از حركت ، فتاد دستش

افتاد ز صدر زين به هامون

زد غوطه ميان دجله خون 

افتاد چو آن جوان ناشاد

بر خاست سيه كشيد فرياد 

كاى عم بزرگوار بشتاب

درياب مرا ز لطف ، فرياد 

با خصم تو كارزار كردم

تا جان به رهت نثار كردم 

چون ناله يارى خواستن ابوالقاسم به سمع سرور شهيدان رسيد، ذوالجناح را تاخته ، صفوف مخالف را از هم دريده ، خود را بر سر نعش برادرزاده رسانيد. همزمان با رسيدن امام حسين (عليه السلام ) ابوالقاسم چشمانش را باز كرد و با تبسمى بر لب عموى خود را وداع گفت ، تا به خدمت جد بزرگوارش برود.
آن حضرت به شدت بگريست و فرمود:
به خدا قسم كه بر عموى تو سخت گران است ، او را به يارى خويش ‍ بخواهى و او ناتوان از يارى تو باشد، از خدا مى خواهم شهادت ترا پاداشى بزرگ عطا فرمايد.
احمد بن حسن
احمد برادر ابوالقاسم براى مبارزه با دشمن ، و از طرفى به خون خواهى از برادر، تقاضاى ورود به ميدان جنگ كرد. اين جوان بيست ساله دلير و شجاع ، بر آن بى دينان حمله نمود و ده ها نفر از لشكر مقابل را به هلاكت رسانيد و به نزد عموى خود مراجعت كرد، در حالى كه چهره اش نشانگر تشنگى او بود، لب به سخن گشود.
گر بيابم آبى ! آتش در جهان خواهم فكند

حال دشمن را به باد الامان خواهم فكند

انتقام دوستان ، از دشمنان ، خواهم گرفت

دشمنان را پيش چشم دوستان خواهم فكند 

آن حضرت فرمود:
اى فرزند برادر! در همين لحظه از دست جدت سيراب خواهى شد.
احمد بار ديگر بر آن قوم شرير حمله نمود، آنقدر نبرد كرد، تا جام شهادت نوشيد.
عبدالله اكبر بن حسن
بعد از شهادت احمد، فرزند ديگر امام حسن (عليه السلام ) عبدالله اكبر، مبارز ميدان جنگ گرديد. آن بزرگوار بيش از ده نفر از كفار و دشمنان آل رسول را به دوزخ فرستاد، و خود به ضربت شمشير هانى بن شيث خضرمى به شهادت رسيد.
اى دل به نه سپهر بساط عزا ببين

بگذر به دشت جنت و ماتم سرا ببين 

مرغان شاخسار گلستان خويش را

از شست ظلم غرقه به خون بالها ببين 

بر دختران غمزده در بدر نگر

بر كودكان خشك لب بى نوا ببين 

اى دختر رسول خدا مادر حسين

بيداد امتان رسول خدا ببين

اى پيك صبح با حسن مجتبى بگو

در كربلا عروسى قاسم بپا ببين

در بزم عشرت پسر نوجوان خويش

از خون به دست و پاى جوانان حنا ببين 

زينب ملول مادر قاسم به فكر سور

يكجا نشاط بنگر و يكجا عزا ببين

چون گيسوان فاطمه نو عروس او

آشفته حال قاسم نو كد خدا ببين 

نوازندگان ترانه غم و اندوه و سرود خوانان محنت و درد بازخمه چنگ جستجوگر زخم چركين پرده دل مصيبت ديدگان گرديدند، و خانواده مطهر حسين (عليه السلام ) يك يك از بزرگ و كوچك ، با دست حنا بسته از خون ، پا از دايره حيات بيرون كشيدند و در راه دفاع از حق در مقابل لشكر ظلم و كفر تا آخرين لحظه و توان خود، امام خويش حسين بن على (عليه السلام ) را همراهى كردند، و در راه حق به شهادت رسيدند. اينان هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند، و خونهايشان بارانى حيات بخش لاله هاى صحراى كربلا گرديد.
زان نو شكفته گلها شد گلستان چو خالى

گشتند عندليبان گرم ضعيف نالى 

از طول عمر دلگير پيران سالخورده

و ز تشنگى ز جان سير طفلان به خردسالى

 

قاسم بن حسن
چون ياران و برادران سرور شهيدان يكايك از شراب محبت محبوب بى نشان سرمست شدند، دست از جان شستند، و قرعه گل گشت به نام نامى قاسم بن حسن (عليه السلام ) افتاد. آن جان نثار موكب همايون مولاى كربلا، آن لاله نو خيز حسن مجتبى (عليه السلام ) طفلى بود، كه بر دور گلبرگ چهره اش ، هنوز خطى نروييده ، و به سن تكليف نرسيده بود، و بيش ‍ از يازده سال نداشت . با وجود كمى سن ، شجاعت را از حيدر كرار به ميراث داشت . با چهره اى روشن چون آفتاب درخشان ، به نزد عمودى بزرگوار آمد، و مكنونات قبلى خويش را چنين به عرض رساند:
نمى آيد ز گلزارت صداى مرغ ناشادى

كه مرغان حرم را در كمين بنشسته صيادى

نهالى نيست كه آسايش توان در سايه اش كردن

ز پا افتاد اگر سروى به گلشن بود و شمشادى

تمناى شهادت برده از دستم عنان رحمى

هواى جان نثارى بر سرم افتاد امدادى

چون آن سرور شهيدان، قاسم گلعذار خويش را مصمم رفتن به معركه كارزار ديد، سيلاب اشك از ديدگانش رها شد و چنين فرمود:
اى برادر زاده رشيد من ! تو شمع روشن چشم برادر منى ، مونس زينب و كلثوم ، و عزيز جان منى ، به خيمه برگردد.
عاقبت كه قاسم از اصرار و پافشارى براى اجازه نبرد گرفتن از عموى خود ماءيوس شد، به سوى خيمه بازگشت ، و اقوام و نزديكان را در حال آماده كردن وسايل نبرد و وداع ديد، كه با شوق سرشار چون ذبيح الله ، به ميدان مبارزه مى روند، با غمى سنگين و دلى افسرده ، از آن صحنه دور شد و با دستهاى بلند شده به سوى آسمان گفت:
اى آسمان حتى يك صباح هم چون غنچه گل خندان نسيم، و شبى نيست كه از درد و غم همچون شمع سوزان گريان نباشم، و از براى قربانى شدن در اين معركه، اگر چه چون صيدى ضعيف و ناتوان مضطرب و پريشانم، اما در غم جان نمى باشم، نوجوانان شهد شهادت مى نوشند، اما من در اين راه حماسه آفرين، قابليت ندارم. آن نوجوان شكسته دل زانوى غم دل در بر گرفته، و در جستجوى راهى با افكار خود مشغول، كه ناگاه چشمش به دعايى افتاد كه، پدر بزرگوارش به بازوى او بسته بود، و وصيت كرده بود:
((اى فرزند سعادتمند! چون راه چاره از هر طرف بر تو بسته شد، و لشكر غم از همه جهت بر تو هجوم آورد، اين دعا را بگشا و به موجب وصيت من عمل كن )).
قاسم وقتى كه دعا را گشود چنين ديد!
((اى قاسم ! آشوب قيامت در هر گوشه از سرزمين نينوا آماده است ، اگر در ركاب عمويت راهت به كربلا افتاد، در آن سرزمين خونخوار، كه مردان حق بى يار و ياور گرديدند، عمويت را بى يار و ياور مگذار، اگر قبول نكرد در مقابلش به زمين بيفت ، زارى كن و بوسه بر پاهايش بزن ، تا آنجا كه جانت را فدايش كنى )).
پس قاسم با شوق فراوانى و دلى اميدوار به نزد عموى خود آمد، و وصيت نامه پدر را به مولاى خويش داد، و عرض كرد:
اى عموى بزرگوار! شرح وصيت نامه را نگاه كن ، مرا شاد گردان و ياريم كن ، به فريادم گوش كن ، در گلستان تو من بلبلى بى بال و پرم ، كه شوق پرواز و آرزوى جان نثارى در راه تو، در دل دارم ، پدرم مرا به شهيد شدن اميد وافر داده است ، به من مرحمت فرماى و مرا آزاد كن .
سرور شهيدان چون وصيت نامه برادر بزرگوار خود را ديد، مرواريد اشك از صدف ديگانش باريدن گرفت ، و فرمودند:
اى نور ديده اين وصيتى است كه پدرت فرموده :((كه در يارى من بكوشى )) مرا نيز وصيت فرموده ، كه امروز درباره تو بجا آورم . آن وصيت ((درباره فاطمه نامزد تو است كه بايد او را به دست تو بسپ

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, توسط کاظم حجازی